مراقب عادت های خود باشید، آنها به شخصیت شما تبدیل میشوند. مراقب شخصیت خود باشید، زیرا در نهایت آن شخصیت تبدیل به سرنوشت شما خواهد شد.
باید بدانید که تغییر زندگیتان به آن چیزی که واقعا می خواهید، بسیار لذت بخش تر از آن است که مدام از آن فرار کنید. اگر میخواهید مشکلاتتان را حل کنید، باید برای تغییرعادتها و روش های فکر کردن، برخورد فعال داشته باشید. اگر شما بخواهید به یک شانس و فرصت بزرگ دسترسی پیدا کنید، این عقیده خوبی است که آن را به یک سری هدفهای کوچک تقسیم کنید که قدم به قدم به هدف نهاییتان نزدیک شوید
یکی از بزرگترین دلایل اینکه مردم در شرایطی بیهوده و بی ارزش گرفتار می شوند و هیچ تلاشی برای بهبود زندگیشان نمی کنند این است که طی کردن این مراحل ناراحت کننده است. اما برای ایجاد تغییری مثبت در زندگی باید حتی برای مدت کوتاهی از منطقه امن خود پا به بیرون بگذارید. روزمرگی ها ما را از حرکت باز می دارند. تجربه های جدید، زندگی را جالب کرده و کمکمان می کنند بزرگ شویم. تلاش کنید هر روز این هفته چیز تازه ای را تجربه کنید.
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند. تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد به همین خاطر تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده می مردند. ازاین رو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است، این چنین توانستند زنده بمانند….
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید. وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم ؛ پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم وقتی که از دستش دادیم در تنهائی دنبال خاطراتش می گردیم.
یک روزی مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش … نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟.
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود. سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینیاش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگها قرار گرفت.
استاد گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینیاش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.
حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را!«مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:» اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست؟! لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمیخورد. من آرامش سنگ را ترجیح میدهم!»
استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگیات مینالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»استاد این را گفت و بلند شد تا برود.
مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان ازاستاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید یا آرامش برگ را؟»
استاد لبخندی زد و گفت:« من تمام زندگیام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپردهام و چون میدانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم. من آرامش برگ را میپسندم.»
گاهی برخی از افراد با ما جور در میآیند، اما همراه ما نیستند، گاهی نیز آدمهایی را مییابیم که با ما همراه میشوند اما با ما جور در نمیآیند. برخی وقتها ما آدمهایی را دوست داریم که دوستمان نمیدارند، همان گونه که آدمهایی نیز یافت میشوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. بیشتر اوقات با آن افرادی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان رو به رو میشویم، اما آنانی را که دوست میداریم همواره گم میکنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمیخوریم! گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را میآراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز میرویم و همه چیز را به کف میآوریم و اما «او» را از کف میدهیم.
افلاطون گفته: روح دایره است و من دایرههای روحم را کشف کردم!
ابتدا پنج دایره دور روحم کشیدم، و خودم را در مرکز این دایرهها قرار دادم در دایره اول نام افرادی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من میدهند.
و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود نام کسانی را که از دنیای من فاصله دارند و بیشترین کشمکش را با آنها دارم. همه ما دلمان میخواهد که احساسی خوب در مورد خودمان داشته باشیم و گاهی اوقات نداریم! گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان بستگی به تاثیری دارد که دیگران روی ما میگذارند. به آنهایی که در دایره آخر هستند و سعی میکنند که اعتماد به نفس ما را از بین ببرند.
شما نمیتوانی کسی را مجبور کنید که دوستتان داشته باشد و گاهی حضور در کنار افراد نامناسب باعث میشود، حتی در مقایسه با تنهاییتان، بیشتر احساس تنهایی کنید…
در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول ممکن است باعث شود راهتان را گم کنید. یا شاید باعث شود وجود خودتان که تو را “تو” میکند را ازدست بدهید.
گاه سالها طول میکشد تا یاد بگیرید چگونه از خودتان مراقبت کنید. به همین دلیل بسیار مهم است که افرادی را در اطرافتان داشته باشید که دوستتان بدارند. حتی گاهی بیشتر از آنچه که خودتان میتوانید خود را دوست داشته باشید. در مواجه با افراد از خودتان بپرسید؛ این فرد چه حسی در من ایجاد میکند…
در کنار او میتوانم خودم باشم؟
با او میتوانم رو راست باشم؟
میتوانم به او هرچه میخواهم بگویم؟
در کنار او احساس راحتی میکنم؟
وقتی او وارد میشود چه حسی به من دست میدهد؟
و وقتی میرود چه حالی میشوم؟
وقتی با او هستم احساسات واقعیام را پنهان میکنم یا با او روراستم؟
آیا او باعث میشود احساس حقارت کنم یا به خودم ببالم؟
فلسفه وجود این ۵ دایره، شناخت است، نه پیش داوری
پس با خودتان روراست باشید. با افرادی که در نظر شما بد خلقاند، مدارا کنید. خودتان را مقید نکنید که چون به صرف اینکه با کسی در سر کار و یا اوقاتی ممتد هر روز زمانی را میگذرانید؛ باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهید.
در دایره اول: افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد دارید.
حتی اگر هر روز آنها را نمیبینید. ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی درشما میشود. از خودتان بپرسید؛ در مورد افکار و خواستههایم به چه کسی میتوانم اعتماد کنم؟ آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند. با این افراد و در کنار آنها، قدرتمندید و ارزشهای مشترک با آنها دارید؟ و با حضور آنها در زندگیتان، دنیا را زیباتر میبینید؟ دوستان و همراهانی خارق العاده!
دایره دوم: جای کسانی است که به رشد معنوی تو کمک میکنند
مربیان… آموزگاران و شاید هم افرادی که تنها برای وقت گذرانی خوباند. به طور مثال: افرادی که با آنها به گردش میروید و می خندید. این افراد چیزی به تو اضافه نمیکنند ولی در عین حال هم باعث نمیشوند که حس بدی نسبت به خودتان داشته باشید.
دایره سوم: همکاران و اقواماند
و شاید هم آدمهای خنثی، کسانی که نقش بسیار کوچکی در چند ساعت از زندگی تو ایفا میکنند و تاثیر آنها نیز تنها همان چند ساعتی است که با آنها هستید. هیچ زمانی در غیر از ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمیکنید و به راحتی میشود با فرد دیگری جایگزین شوند. افراد این دایره در محدوده کار و وظایفشان با شما هستند و لاغیر….
دایره چهارم: سر آغاز عزم راسخ توست!
آنها کسانی هستند که در کار شما اخلال ایجاد میکنند. افراد این دایره لزوما” با خود واقعی شما مرتبط نیستند. حتی ممکن است رییس اداره شما باشد که تنها دورادور با کار آنها در ارتباط هستید. افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ایتان مهم هستند… در کنار آنها نمیتوانید راحت باشید و وقتی آنها را میبینید شاید حتی آشفته و پریشان شوید.
دایره آخر جای دورترین افراد است
جای آدمهایی که به شما لطمه زدهاند، تحقیرتان کردهاند، کسانی که همیشه به شما انرژی منفی میدهند و احساسات زجرآوری را با آنها تجربه میکنید.
خوب اکنون که جای هر کس را تعیین کردید؛ اجازه ندهید کسانی که در دایره آخر جای دارند مستقیما روح و روان شما را هدف قرار دهند. نگذار کسی اولویت زندگی شما باشد، وقتی شما فقط یک انتخاب در زندگی او هستید…
یک رابطه بهترین حالتش وقتی است که دو طرف در تعادل باشند، شخصیت خودتان را برای کسی تشریح نکنید. چون کسی که شما را دوست داشته باشد به آن توضیحات نیازی ندارد و کسی که از شما بدش بیاید، باور نمیکند!
وقتی دائم بگویید گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشوید، وقتی دائم بگویید وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمیکنید. وقتی دائم بگویید فردا انجامش میدهم، آن فردا هیچوقت نمیآید!
وقتی صبح بیدار میشویم دو انتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، یا بیدار شویم و رویاهایمان را دنبال کنیم. انتخاب با توست…
ما کسانی که به فکرمان هستند را نگران میکنیم و حتی به گریه میاندازیم و گریه میکنیم برای کسانی که حتی لحظه ای به فکر ما نیستند! این یکی از حقایق عجیب زندگی است و اگر این را بفهمیم، هیچ وقت برای تغییر دیر نیست! همه ما دارای نقاط قوت و استعدادهای طبیعی هستیم که می تواند به طور چشم گیری به کسانی که در اطراف ما هستند کمک کند. آنچه به نظر شما آسان می آید، بی شک برای بقیه دشوار است. ما همیشه فکر می کنیم که این استعداد ها خاص دیگران هستند و اغلب به سختی متوجه می شویم که ما هم چیزی برای عرضه کردن داریم و به ندرت آن را با دیگران قسمت می کنیم. شور وشوق درونی ما از استفاده معمول این استعداد های ذاتی ناشی می شود.
پیروزمند واقعی در زندگی خوشبینی را به وجود می آورد و می پرورد. می تواند شادی خودش را ایجاد کند و پیش برود. او شکست را فرصتی برای رشد و آموختن درسی جدید از زندگی می داند. کسانی که خوشبینانه فکر می کنند، دنیا را مکانی پیچیده شده در فرصت های بی شمار می بینند، مخصوصأ زمانی که تلاش می کنند.
مهم است که به یاد داشته باشید هر چیزی درسی از زندگی ست. هر کس را که می بینید، هرچه که با آن رو به رو می شوید و غیره. همه اینها بخشی از تجربه آموختن است که به آن “زندگی” می گوییم. فراموش نکنید که درس بگیرید، مخصوصأ زمانی که کارها آنطور که شما می خواهید پیش نمی روند. اگر شغلی را که می خواستید پیدا نکردید یا رابطه ای که به جایی نمی رسد، تنها به این معنی است که چیز بهتری انتظارتان را می کشد. لحظه اکنون تنها لحظه ایست که می توانید از آن مطمئن باشید. لحظه اکنون زندگی است. آن را از دستش ندهید.
دکتر محسن بهشتی پور
منبع-motaharfamily.ir